متن آهنگ
سرم درد میکنه_دیسک میگرن سیاتیک
گاهی رو صندلی گیج_مردی منزوی عصبی
که خداتو کشتم حالا تو بند موسیقی
محکوم به حبسی ابدی
.
ا کابوسی تکراری
ا خواب پریدم تو تختم
عقربه روی پنج بود
خسته ترییین مرد قرنم
پژمرده تو این فصل سردم
.
چندین بار به سمت مرگ رفتم
انگا فرار میکنه لعنتی در میره
چند سال پی آرامش گشتم و
تنها حس بیچارگی بهم دست میده
.
احاطه شده ذهن و چندهزارتافکر
شلیک میشن هر رو توی مغزم
یه درد عمیقی هست تو کل وجودم
و حس میشه تا اون لحظه که بزنه نبضم
.
اتاق تاریک و ساعت۵بامدادیگه
خواب ندارم حتی با کلونازپام
حل میشم تو لیوان چای داغ باز
نمیدونم چی من و تا اینجا ادامه داد
.
امواج مبهم شهر صبح و کشتن شب
جلو روم یه جماعت شدن دشمن من
.
میشکنه توی دل آیینه فرهاد
بین این همه انگار صدسالیه تنهام
اَ این قرنیه ی سه میلی
هر فرکانسی که میگیرم دیدنی نی
یه بی ذوق که تخمی و تاریکه فردام
.
انعکاس خوده منه همه اینایی که میتابه رو ورقه
چندتا جسد خاطره_فسیل آرزو سمت چپ سرمه
جوهر دردم رد یه رویا روی تنمه
من و این نفرتی که هر روز بیشتر میشه نسبت به همه
.
اَ نطفه غمیگین
روح گریه اس تو کالبدم
نخواه دلیل بغض من شی
*
لحظه ای باخودش فکر کرد زندگی دیگر ادامه ندارد
واگر هم داشته باشد من دیگر توان ادامه دادن ندارم
می پرسی چه بر سرم آمده است؟
به من خوب نگاه کن و غروب شوق و امید آدمی رابر چشمانم به تماشا بنشین_
*
نمیدونم_که من چی ام؟از پنجرهی طبقه چندم؟
به کجا خیره شدم؟دارم چی و میبینم؟
سیگارا دونه دونه دود میشن و روی لبم میلولن_
یه رو منم مث صادق واسه همیشه میرم اینو خیلی خوب_خودمم میدونم_
.
گرمای بوسه اش رو پامه
راهی که تو هر خیابون و
کوچه اش یه چاهه
.
ا تیزی چشا صورتم پره خطه میبینی؟
با خدام که حرف میزنم بم میگه پسر چیزی نی
.
این فیلترای قرمز و خسته دائم رو لبمه
هر کدوم مث یه نور تو سیاهیه شبمه
.
به مقصدی پرت از مرزا رد
قسم به من به تیغ نصفه توی تخت_
که جز حقیقت نی_هر چی که
گفتم تو این متن
.
حالم بهم میخوره ا این تصاویر
ا اینکه همه مث همین و هیچ سودی ندارین
شدم فریادی توی خفگیی
از خودم بیزار و ا بقیه فراری
.
مشت مشت میخورم_
ا قرصایی که روزی دوتا دونه
تجویز کرده دکترم
.
پیر تر میشم_
رو هر بیت موهام سفید تر میشن
رفیقایی که
با یه نیش خند کج همه برام از دور
دست تکون میدن و ا پیشم میرن
.
اما هنو با دقت به حرفام گوش میده
این خودکاری که داره ا هوش میره
من خونم لای همین دفتره کهنه اس
که یه رو اینم میسوزونمشو و دود میشه
*
کسی از خستگی ام چیزی نمیفهمد و باری از دوشم سبک نمیکند همچون قاطری شدم در سربالایی تند یک مال رو،که صاحبش شلاق را به پوست کلفتش فرود می آورد.
دیگر عرق دست ساز های وارتان دوست قدیمی ارمنی هم که در زیرزمین خانه پدری به دور از چشم همسایه های فضول محله که او را نا مسلمان و نجس خطاب میکنند و کشمش اعلا قزوین را به عرقی ناب تبدیل میکند هم دردی را دوا نمیکند،و این زوزه سینه ام به وقت سیگار کشیدن نشان از خستگی این بدن مفلوک است